الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

تولد تولد تولد.....

      تنها دخترم..... فقط کنارم بمان و بگذار از دور نزدیکترینم باشی...... تولد دخترم،تکه ای از وجودم که مرا از منصوره به مامان منصوره تغییر داد..... نامی که مسئولیت به دوش کشیدنش مقدس و سخت است،لذتی که شیرین است......   تولدت به خوبی برگزار شد با تم زنبوری لباست و خودم دوختم وقتی تموم شد چند تا ازت عکس گرفتم عشق مامان،الان چند تا شونو میزارم تا عکسهای تولدت رو سر فرصت کم حجم کنم،       ...
27 اسفند 1392

قصه تولدت......

النا......النای من امروز 23 اسفند روز تولد توست......روزهایی رو یاد دارم که میشمردم هفته به هفته ماه به ماه برای دیدنت......برای آخرین رفتم دکتر..دکتر گفت باید بستری شم...میترسیدم چون می ترسیدم از اینکه زود به دنیا بیای،از این که تنها بودم،مامان رفته بود مشهد پیش خاله جون که با اونا بیاد واسه تولدت و برای عید تازه ساعت 3 بعد از ظهر رسیده بودن......دکتر گفت تو نوار قلب جنین درد مشاهده شد و جنین کندی حرکت داره......هفته 35 بودی و تازه ماه هشتم تموم شده بود و یک هفته رفته بودی ماه 9،قرار بود برم بخش بستری شم نامه رو از دکتر گرفتم ولی نرفتم بیمارستان اومدم خونه کلی گریه کردم،رفتم حموم،که اگه چند روز بیمارستان موندم زیاد اذیت نشم،برگشتم بیمارستا...
25 اسفند 1392

لحظات ناب......

♥در آستانه دو سالگی این روزها،من،تو دو سال پیش سیر می کنم...... و تک تک لحظه های نابش رو زندگی میکنم،بعضی وقتها حتی چشم ها رو می بندم و سعی میکنم لحظاتی رو که تو دلم تکون میخوردی حبس کنم،چقدر شیرینه با تو بودن و از تو گفتن،فرشته ی نازم،النای قشنگ م،!روز به روز عاشقانه تر میپرستم ت،و روزی هزار بار به خاطر داشتن وجود نازنینت خدای خودم رو شاکرم، یک هفته دیگه تا تولد شیرین ت باقی مونده تا زیبا ترین روز زندگی ما،تا دوباره عاشقی رو تجربه کردن،تا دوباره معنی زندگی رو دریافتن،تا بوی بهشت رو پیچیدن،تا پاک شدن،تا مادر شدن،...... دو سال تک تک لحظاتم تو بودی،با تو خندیدم،با تو گریه کردم،و......با تو بزرگ شدم، النای من ، بهشت من ،...
16 اسفند 1392

ولنـــــــنتـــــــــاین......

  دختر زیبای مــــــــــــــــــن...... النـــــــــــای مـــــــــــــــــن...... نمیدونستم عشق ابدیه،نمیدونستم نمیشه بدون نفس کسی زندگی کرد،نمیدونستم چطوری میشه هر شب خسته خوابید،بی حوصله بود ،نا امید بود،اما روز بعد،با تلنگر دست تو که بهم میزنی،یا صدام میکنی با لبخند بیدار شد،آره نفسم تو عشق زندگی من هستی، هشت سال پیش پدرت باعث این عشق شد و دو ساله تو ادامه دار این عشقی...... عشق ابـــدی مــن......  امســــــــــــــــال ولنتاین ناهارمهمون بابا بودیم پارک جنگلی عباس آباد ،از اونجایی که شما کباب خیلی دوست داری، سفارش کباب بختیاری و کباب سلطانی دادیم،هر چند شما لب به هیچ چیز نزدی فقط دوغ خوردی و نمکدون به ...
7 اسفند 1392

النا جون و عروسی......

دخترکم...... 14 بهمن 1392 عروسی خاله جون منیژه بود،اون شب به شما خیلی خوش گذشت ،آخه اونجا انقدر چیزهای جدید بود که توجه شما رو بهش جلب کنه......مثل حباب ساز و رقص نور......   منم که نمی تونستم یک لحظه چشم ازت بردارم تا سرمو میچرخوندم یا دستت تو آب حباب ساز بود یا داشتی با فیشهای دستگاه فیلم برداری بازی میکردی...... موندم تو اگه پسر می شدی وای وای وای من باید چیکار میکردم...... بلاخره با همه ی خستگی عروسی ته تغاری مادر جون هم تموم شد......  ♥ به امید روزی که تو رو تو لباس عروسی ببینم دختر نازم...... ♥  این لباسی که خودم واست دوختم،وقتی آماده شد خونه تنت کردم ببینم چطوری شد، ...
29 بهمن 1392

روزهای با تو بودن......

دختر خوشگلم......   بلاخره فرصت پیدا کردم بشینم و خاطرات این ماه و چند روز گذشته عروسکمو بنویسم،اینقدر این روزهاخسته میشم که وقتی تو خوابی ترجیح میدم یکم دراز بکشم و استراحت کنم چون واقعا واسم انرژی نمی مونه که بشینم پای وب،3 هفته پیش تولد یگانه جون دختر عمویی من رفتیم که به شما خیلی خوش گذشت و همش در حال نی نای نای بودی البته این کار یکی از کارهای  مورد علاقته،خونه دایی جون رفتیم که اونجا مهدی هم بازی خوبی واست هست ،بازم رضایت کامل داشتی با هم کلی بازی کردین و نقاشی کشیدین،   خاله جون هم از مشهد واسه عروسی خاله منیژه اومده و هفت بهمن تولد خاله جون معصومه بود یه تولد خانوادگی گرفتم و الانم داریم خودمونو واسه عروسی خاله...
20 بهمن 1392

23 ماهگیت مبارک عزیزم......

  دختر زیبایی من...... 23 ماهگیت مبارک،این روزها به هر دومون خیلی سخت میگذره،نمی دونم چرا؟زیاد بهونه گیری میکنی همیشه بهم چسبیدی و دوست داری بغلت کنم و یا همیشه ببرمت بیرون......   میدونم و اعتقاد دارم مهمترین وظیفه من کنار تو بودن وبه تو رسیدنه و همراهی و لذت بردن از وجود نازنین تو.....چه کنم که بعضی وقتهاکم میارم و وقتی میای و دستاتو دور گردنم حلقه میکنی و منو میبوسی تموم خستگیهام میریزه دوباره انرژی میگیرم برای با تو بودن و به تو رسیدن،هر چند فکر میکنم همه لج بازیهات بخاطر دندونت باشه، اینجا نشوندمت که بیرونو نگاه کنی ...... زمانی هم که صدات در نمیاد داری یه خراب کاری میکنی......  ...
29 دی 1392

عکس......

دخترم...... تو همان مهربانی ؟!!یا مهربانی همان توست؟!! نمیدانم......فقط میدانم بی شک نسبت نزدیکی دارین...... عاشق این عکستم بی دلیل......  مادر جون واست چادر نماز درست کرده داری باهاش نماز میخونی.....ای جان مادر  اینجام رفتی تو میز تلویزیون داری کتاب میخونی......  شیرینترینم......تنها امیدم......تنها دخترم...... دوستت دارم بی نهایت مادر......دوستت دارم...... ...
15 دی 1392

یلدایی دیگر......

سلام عروسکم عزیز دل مامان این سومین سال یلدایی توست...... سال اول تو دل مامان...... سال دوم تو بغل مامان...... سال سوم همراه مامان...... مثل هر سال شب یلدا رو خونه پدر جون بودیم با دایی جونا و خاله جون>شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو که همش تو وسیله ها سرک میکشیدی و با پسر دایی مهدی کلی بازی کردی......   شب یلدامو،کل آرزوهامو،زیبایی دنیامو،تقسیم میکنم با تو...... آرامش این سالو،نییتم تو این فالو،تقسیم میکنم با تو......  اینجا آمده شدیم بریم......   بغل پدر جونی،ماشالله آروم و قرار نداری......  مادر جون که بهت پسته داد تا یکم از کنجکاویات کم شه......&...
2 دی 1392