الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

روز دختر مبارک باد.....

دختر یعنی برکت و رحمت. یعنی شادی و نور و خداوند تنها تو را لایق این نعمت دانسته..... النا و پسر خاله پویان اینجا داره دنبال نور آفتاب میگردی جدیدا علاقه زیادی پیدا کردی به بلز زدن یعنی کارت شده.   ...
22 شهريور 1392

عکس.....

                   ضربان قلبم را .....با طنین نفست تنظیم کردم       اینم یه عکس مبتذل.....ولی من خیلی دوستش دارم.....                                                                    .....به داشتنت می بالم..... ...
18 شهريور 1392

دریا.....

  دوستت دارم گل بهارم.....پاکترین لحظه لحظه زندگیم..... امروز روز توست.....تویی که خلق شده ای تا بهترین و شیرین ترین لحظه ها را  برای ما خلق کنی.....       امروز جمعه تصمیم گرفتیم با بابایی بریم دریا.....البته دریاش شنی نیست که بتونی آب بازی و شن بازی کنی....جمعه 92/6/8                 النا و مامان    النا و بابا                              .....بمان و آرامشم باش.....               &nbs...
11 شهريور 1392

18 ماهگیت مبارک.....

سلام عروسک نازم..... امروز 18 ماهه شدی نفسم مبارک باشه. دختر با نمک من این روزا انقدر کارهای جدید و جالب زیاد انجام میدی که نمی تونم همشو بنویسم. عاشق تلویزیونی.....برنامه های با نی نی رو خیلی دوست داری مخصوصا تولی.و وقتی هم که تموم شد mous رو میگیری که play کنی.و وقتی نمیاد میای دست ما رو میگیری که ما این کارو واست انجام بدیم. بیرون رو خیلی دوست داری و تا بهت میگیم خداحافظ میگی بای بای.....و خیلی کارهای دیگه.کارت شده  کاغذ و خودکارو میگیری و همه جا رو خودکاری میکنی.اول از تن خودت شروع می کنی.بعد میاری میدی  به  ما و میگی چش چش (یعنی چشم چشم دو ابرو) کلا دیگه حسابی خوردنی شدی.ببخش نمی تونم احساساتمو کنترل کنم...
10 شهريور 1392

بازی در پارک.....

  فرشته کوچیک من..... امروز بردمت پارک برای بازی باور کردنی نیست که النای کوچیکو شیطونی که روبروم هست.همون نوزاد کوچیکیه که حتی قادر به نگه داشتن گردن ظریفش نبود..... انگار خواب میبینم که تو راه میری.داد میزی.حرف میزنی.نوازش میکنی.میبوسیو محبت میکنی..... انگار رویاست وقتی صدام میکنی ماما..... اما من..... باور کردم زمان حتی سریعتر از سرعت نور میگذره..... باور کردم زودتر از آنچه فکر میکردم مستقل شدی.....و روز به روز بی نیاز تر از دیروزت میشی..... باور کردم از همیشه عاشق ترم.عاشق لمس کردنت و بوییدنت..... عاشق در آغوش گرفتنت و بوسیدنت..... همیشه شاد باش.همیشه بخند.....         &nb...
21 مرداد 1392

.......................

الهی مامان به قربون بند بند وجودت.عااااااااشق معصومیتی هستم که تو نگات هست.دوستت دااااام.                                     .....تو برام نفسی.تو برام همه کسی.....  ...
20 مرداد 1392

مهمون جونی النا

دیروز خونمون مهمون اومد الهام جون و مامانش.البته الهام جون یکم از من کوچولو تره یعنی الان که من 17 ماهمه اون 9ماهشه واسه همین همش بغل مامانش بود که یه وقتی من اذیتش نکنم.راستی از خاله جونیم(خاله خدیجه مامان الهام) تشکر میکنم که به مامانم یاد داد تا این وبلاگ رو واسم درست کنه. اینم الهام کوچولو.خواستن ازمون عکس بگیرن من حوصله نداشتم فرار کردم.      در آشنایی امروز برایت مینویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی.....  ...
20 مرداد 1392

اولین کوتاهی مو

دردونه ای.یه دونه ای.نمونه ای..... امروز در اقداماتی غیر منتظره  موهای النا رو کوتاه کردم.وقتی صبح میخواستم آماده ات کنم که بریم خونه مادر جون دیدم از اونجایی که خیلی گرمایی هستی کلی سرت عرق کرده ولی دلم نمی اومد موهاتو کوتاه کنم. اما وقتی رفتیم خونه مادر جون خاله جون مخمو زد و موهاتو کوتاه کردیم.جیگر شدی عشقم.20/5/92 عکس قبل کوتاهی اینم موهای خوشگلت.....         .....برای من.تمام وجودی.....تمام بودنی.....تمام داشتنی.....  ...
20 مرداد 1392

17 ماهگیت مبارک.....

17 ماهه که نتونستم به اندازه کافی بخوابم..... 17ماهه که نتونستم خوب تفریح کنم.....  17 ماهه که نتونستم خوب مسافرت برم.....  17 ماهه که نتونستم اوقات فراغت  خودم رو داشته باشم.....  17 ماهه که خلوتی برای خودم ندارم.....  17 ماهه که خیلی از کارهای مورد علاقمو انجام ندادم ..... زیرا ..... 17 ماهه دختری دارم از جنس فرشته ها..... 17 ماهه که یک مادرم ..... یک مادر.....تنها یک مادر است که تمام ندارم ها و نداشتنهاشو با وجود کودکش میپذیره و گله ای نمیکنه..... من با تمام صرف این فعلهای منفی تو 17 ماه گذشته شاد بودم .....    و دیگه اینکه واسه خودت خانومی شدی.یادم پارسال ماه رمض...
17 مرداد 1392