الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

روز پدر.....

دختر که باشی..... نفس بابایی..... لوس بابایی..... عزیز دردونه بابایی..... خلاصه دختر..... .....یک کلام .....نفس باباست عزیزترینم روزت مبارک دیدن آرامش تو آرومم می کنه آرام قلبم..... ...
25 ارديبهشت 1393

این روزهای من و تو......

سلام عشقولانه مامان، بلا خره اومدم با کلی تاخیر،واقعا دوست دارم زودتر بیام ولی نمی دونم چرا تا به خودم میام میبینم ساعت 3 صبح شده و هیچ انرژی ندارم،اول از همه از النا گلی بگم که کلی شیطون شده،و یک لحظه نمیشه تو حال خودش رهاش کرد،تو خونه که اگه برات کارتون نزارم یه سره بهم چسبیدی،بیرونم که واویلا،یه ریز باید دنبالت بدو کنم،ولی مهم نیست همیشه سلامت باشی منم دنبالت بدو میکنم، این روزها هم هوا بهاری شده و دوست نداری تو خونه نگهت دارم،البته حق داری روز بلند شده و حوصلت سر میره،البته من یه ریزه خوشحالم که شما همچنان بابایی هستی،تا صداشو میشنوی از پله ها میری پایین یعنی بگم با چه سررعتی ها،اگه هم نبره یه کوچولو دورت نده نمیدونم این اشکه...
13 ارديبهشت 1393

مادر......

مادر بودن یعنی...... دیدن دستهایی که برات نقاشی میکشه، مادر بودن یعنی......لمس موهاش وقتی که خوابه، یعنی یادت میره چیکار داشتی......یادت میره گرسنه ای،  مادر بودن یعنی،فراموش میکنی سوزش چشمهات از بی خوابی،  مادر بودن یعنی،فراموش میکنی درد کمرت از نشستن و پا شدن زیاده، یعنی فراموش میکنی دستهای خسته ات از بغل کردن زیاد کودکته، یعنی یادت میره جزء یه مادر،که هستی، دخترم...... هزار بار از خدا ممنونم بخاطر اینکه بواسطه وجود تو اسم مادر روم گذاشته شد...... عزیزم......هدیه آسمانیم...... بهترین هدیه دیدن چشمهای زیباته،......بوسیدن دستهایی کوچیکت که در عین ناباوری بزرگ و بزرگتر میشه،  عزی...
2 ارديبهشت 1393

25 ماهگیت مبارک......

سلام دخترم......امروز 23 فروردینه و شما 2 سال و 1 ماهه شدی،وقتی به صورتت نگاه میکنم،وقتی چهره ی مهربو نتو نگاه میکنم،کلی انرژی میگیرم،یادم میره داشتم به چی فکر میکردم،این همه زیبایی دنیا در مقابل گرمای دستهای کوچیکت و زیبایی نگاه روشنت هیچه...... وقتی بغلم میکنی و منو میبوسی و میگی اجیجم(عزیزم) وقتی از دستت عصبانیم و دعوات میکنم،دو تا اشک گلوله شده از دو تا چشمات میریزه  و میایی تو بغلم و میگی ددخشید اجیجم(ببخشید عزیزم)نمی دونم بخندم یا بخورمت،محکم بغلت میکنم و به خودم فشارت میدم تا بیشتر دادت در بیاد،چون اون موقع دلم میخواد بخورمت، زیبا ترینم......جزء لبخند تو هیچ امیدی بالاتر نیست، جزء شادی تو هیچ شادی زیباتر نیست،دخترم ب...
24 فروردين 1393

سیزده بدر......

دخترم......یگانه زندگی مادر سلام...... امسال هم مثل همیشه برای 13 بدر رفتیم باغ پدر جون اینا،یادمه پارسال تازه تا تی تا تی میکردی،بعد پایان روز تو راه برگشت احساس کردم داغی وقتی اومدیم خونه تب شدیدی کردی،امسال هم که ماشالله زلزله ای شدی واسه خودت ،یک لحظه آروم و قرار نداشتی، و پسر خاله پویان همش مواظبت بود تا صدمه نبینی،الهی خاله فدای دل مهربونت بشه،ولی در کل روز خیلی خوبی بود، ا ینجا همش میخوای بری داخل آب که پویان میگیردت...... اینم عکس 13 بدر پارسال،الهی مامان قربونت بره...... اینها هم سبزه های گره زده...... النا......خیلی خیلی دوستت دارم دردانه رویایی مادر......  &...
23 فروردين 1393

نوروزی که گذشت......

بلاخره بعد کلی بدو بدو سال تحویل شد و ما به دیدن بزرگتر ها پدر و مادر رفتیم و از فردا به دیدن بقیه فامیل ،فردای روز عید ناهار خونه عمه من دعوت بودیم و این آغازی بود برای دعوت کردن بقیه فامیل برای  شام و ناهار و خوش به حال جوجه ما،آخه وقتی همه جمع می شدیم کلی بچه های قد و نیم قد،البته فعلا شما کوچکترن عضو خانواده ما هستی، چند روز اول عید هم هوا واقعا بهاری بود و با این که مسافرت نرفتیم حسابی از این هوا استفاده کردیم و چند جایی تفریحی رفتیم،...... اینها عکسهای بود که در حال چیدن هفت سین بودیم و شما هی انگشت رو میزدی تو سمنو و بهم نشون میدادی تا پاکش کنم،......اینم از ژست گرفتنت بهت میگم میخوام ازت عکس ...
18 فروردين 1393

نوروز 93......

 اول به همه دوستان عزیز سال نو رو تبریک می گم و براتون توی سال جدید بهترین ها رو آرزو میکنم، روزهای آخر اسفند که انقدر بدو بدو کردیم از خستگی داشتم می مردم  و بلاخره در دقایق 90 سال 92  تموم شد، سال 93 سومین سالی که تو پیش من و بابایی بودی عزیزم انشاالله 120سال زنده و سلامت باشی، سال اول 7 روزت بود و الان خانمی شدی واسه خودت، و از این بابت خدارو روزی هزار بار شکر میکنم، خدای مهربون من: دلم میخواد ازت یه دنیا تشکر کنم به خاطر همه نعمتهای خوبی که تو سال 92 به من دادی،سلامتی و سعادت،و آرامشی که تو این سال داشتم،  می خوام تو سال 93 با انرژی و توان بیشتری برای خوشبختی تلاش کنم،آرزوی خوب کنم،و ب...
17 فروردين 1393

عکسهای تولد......

اینجا زندایی پسر دایی مهدی رو نقاشی کرده هر چی ازش خواستیم که بزاره زنبور بشه گفت نه میخوام ببر بشم....مامانشم تسلیم شد و ببر نقاشیش کرد...... منم میخواستم لباستو عوض کنم،که شما فرار کردی که بری ماژیکا رو بگیری...... پدر جون...... مادر جون مهربون ......که لباسشو باالنا ست کرده...... اینم تزیین اتاق که همش کار خودم بود...... کیک زنبوری...... عاشق این عکستم،ذره ذره وجود مادر...... این هم دوستات،ابوالفضل،سامان،پویا،ثمین...... رسیدیم به قسمت خوشمزه تولد،برش کیک...... اینجا هم اومدی پیش کوچکترین عضو تولد آقا پارسا پسر دوست بابا...... ...
5 فروردين 1393

......

میدونی عاشقانه می پرستمت،میدونی ذره ذره وجودمی، میدونی با نفست نفس میکشم،میدونی با وجودت هر روز به دنیا بر میگردم،   چند تا عکس ازت میزارم عشق ابدی مادر،ذره ذره وجود مادر،ساکت نشستی و من عاشقت شدم......   ...
5 فروردين 1393