نوروزی که گذشت......
بلاخره بعد کلی بدو بدو سال تحویل شد و ما به دیدن بزرگتر ها پدر و مادر رفتیم و از فردا به دیدن بقیه فامیل ،فردای روز عید ناهار خونه عمه من دعوت بودیم و این آغازی بود برای دعوت کردن بقیه فامیل برای شام و ناهار و خوش به حال جوجه ما،آخه وقتی همه جمع می شدیم کلی بچه های قد و نیم قد،البته فعلا شما کوچکترن عضو خانواده ما هستی،
چند روز اول عید هم هوا واقعا بهاری بود و با این که مسافرت نرفتیم حسابی از این هوا استفاده کردیم و چند جایی تفریحی رفتیم،......
اینها عکسهای بود که در حال چیدن هفت سین بودیم و شما هی انگشت رو میزدی تو سمنو و بهم نشون میدادی تا پاکش کنم،......اینم از ژست گرفتنت بهت میگم میخوام ازت عکس بگیرم 1،2،شما هم میگی10
عکس اول بعد سال تحویل بود که رفتیم خونه پدر جون و عکس پایینی سال اول 7 روزت بود،مامان قربونت بره عشق ابدی من......
اینم بابا علی مهربون که همش مواظب شماست،
اینجا هم خونه دایی مجید رفتین 3 تاییتون رو یه قالیچه نشستین،پویان،مهدی و النا کوچولو،......
اینجا هم اومدیم دریا ولی زیاد باد میزد برگشتیم......
اینجا اومدیم پارک ملت،خیلی فضایی جالبی درست کرده بودن ،یه کلبه قدیمی درست کردن،چون سال اسب بود ،اسب آوردن،و مرغ و جوجه،هفت سین درست کردن و ما هم نهایت استفاده رو کردیم و تو جوجه کوچولو هم تموم انرژی تو تخلیه کردی،......
اینم از کلبه زیبا......
اینجا هم داری خرگوش نگاه میکنی،.....
اینجا رفتیم باغ پدر جون......
مهدی و پرنیان بدو میکردن تو هم دنبالشون......
مادر جون واستون 2 تا باربی گرفته بود که از اول تا آخر دستت بود و هم دیگه رو بوس میکردن،از اون روز تا حالا کارت بازی کردن با اونهاست......
فرشته کوچکم بی نهایت دوستت دارم...... فقط یه مادر میتونه با همه خستگی و بی حوصلگی کودکش رو به گردش ببره که کودکش شاد باشه،پس شاد باش جان مادر......