روزهای با تو بودن......
دختر خوشگلم......
بلاخره فرصت پیدا کردم بشینم و خاطرات این ماه و چند روز گذشته عروسکمو بنویسم،اینقدر این روزهاخسته میشم که وقتی تو خوابی ترجیح میدم یکم دراز بکشم و استراحت کنم چون واقعا واسم انرژی نمی مونه که بشینم پای وب،3 هفته پیش تولد یگانه جون دختر عمویی من رفتیم که به شما خیلی خوش گذشت و همش در حال نی نای نای بودی البته این کار یکی از کارهای مورد علاقته،خونه دایی جون رفتیم که اونجا مهدی هم بازی خوبی واست هست ،بازم رضایت کامل داشتی با هم کلی بازی کردین و نقاشی کشیدین،
خاله جون هم از مشهد واسه عروسی خاله منیژه اومده و هفت بهمن تولد خاله جون معصومه بود یه تولد خانوادگی گرفتم و الانم داریم خودمونو واسه عروسی خاله جون آماده میکنیم و شبها که خوابیدی دارم واست لباس میدوزم همه ی زندگی من......
نقاشی کشیدنم یکی از کارهای مورد علاقته،خودت مثلا واسه خودت نقاشی میکشی،گول،دخت(درخت)جوک جوک(جوجه)......وقتی لباتو غنچه میکنی و میگی جوک جوک میخوام قورتت بدم عزیزکم......
اینجا بابا اومد دنبالت،آیفون و جواب میدی و در رو باز میکنی......
اینم از رب گوجه خوردنت......
فدای تلویزیون دیدنت مامان قربونت بره......
اینجا رفتی کلاتو از تو کمدت در آوردی و کلی با هاش سر گرم شدی......
با چه دقتی دارین تلویزیون نگاه میکنین......
وقتی خوابی و صورت مهربونت رو نگاه می کنم تمام خستگی از تنم بیرون میره واقعا بدون تو این زندگی برام ممکن نبود،
همه چیز منی دوستت دارم عزیز دل مادر...... ♥♥♥