النا جون و عروسی......
دخترکم......
14 بهمن 1392 عروسی خاله جون منیژه بود،اون شب به شما خیلی خوش گذشت ،آخه اونجا انقدر چیزهای جدید بود که توجه شما رو بهش جلب کنه......مثل حباب ساز و رقص نور......
منم که نمی تونستم یک لحظه چشم ازت بردارم تا سرمو میچرخوندم یا دستت تو آب حباب ساز بود یا داشتی با فیشهای دستگاه فیلم برداری بازی میکردی......
موندم تو اگه پسر می شدی وای وای وای من باید چیکار میکردم......
بلاخره با همه ی خستگی عروسی ته تغاری مادر جون هم تموم شد...... ♥به امید روزی که تو رو تو لباس عروسی ببینم دختر نازم......♥
این لباسی که خودم واست دوختم،وقتی آماده شد خونه تنت کردم ببینم چطوری شد،
پرنسس خوشگلم دوووستت دارررم......
یک لحظه ننشستی ازت درست و حسابی عکس بگیرم......
اینم از پسر خاله پویان و دختر خاله پرنیان.......
آخرای مجلس سردت شده بود لباستو عوض کردم ولی همچنان گیر دستگاه فیلم برداری بودی......
زیبایی کوچکم،عزیزم به داشتن فرشته ای چون تو افتخار میکنم بدان نفس نفس با تو زنده ام......