الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

النا تا این لحظه ، 2 سال و 6 ماه سن دارد

1393/6/23 15:41
نویسنده : مامان منصوره
822 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان،

28 ماهگیت مبارک دختر گلم،

ای جونم،وقتی داشتم مینوشتم 28 ماهگیت مبارک یهو به دلم افتاد روزی رو که مینویسم واست 28 سالگیت مبارک،دلم یهو خندید،احتمالا دیگه اون موقع خودت ادامه میدی.....

النا تا این لحظه،2 سال و 6 ماه سن دارد

النای  گلم

مهربونم

نازنینم، بهترینم

عشقم، جونم

با توام، با تو که دنیای منی،

می خوام لحظه هام رو با تو بگذرونم، تموم لحظه هایی که با تو دارم

ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمی تونم برابر بدونم. می خوام در تموم لحظه هایی که می تونیم داشته باشیم، با تو باشم.

کنارت،

همراهت،

هم قدم و

هم نفس با نفس کشیدنت.

می خوام تا می تونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم، تا می تونم نفس هات رو بشنوم و حفظ کنم.

می خوام ضربان قلبت رو بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم.

کنارم بمون تا زنده بمونم، با من باش تا دووم بیارم...

پسندها (6)

نظرات (22)

مامان مهدیه
23 شهریور 93 18:46
ای جونم موش موشی چه خوشگل شده در ضمن 28 ماهگیت مبارک
مامان خدیجه
24 شهریور 93 8:28
چه پيشي ملوسي عكس الناجون خيلي ناز شده از طرف من ببوسيدش
فدایی محیا
24 شهریور 93 20:25
ای جونم چ ملوسکی شده خاله خودم عزیزم ببخشید من نفهمیدم آرین جون کی بود منم دارم تو لینک شده هام ؟
مامان نازار
25 شهریور 93 7:11
ای جان خاله خدا این موش موشی رو موهای دم خرگوشیشو ای جانم عزیزی دلم براش تنگ شده بودا به به به چخه خانومی چه دختری به به 28 ماهگیت مبارک ان شالله عمر با عزت خواهری منصوره جان شما نوشتید دلتون لرزید با فکر به 28 سالگیشون منم دقیقا وقتی خوندم لرزید و ذهنم رفت به اون دور دورا شاید نزدیک خیلی نزدیک چشم به هم بزاریم شده باشه دخترامون 28 سالشون تا اون موقع چی شده ؟؟ کجای این عالم ایستادن و ایستادیم ... خوشبختن خوبن شادن آرومن ؟؟ تو چه مرحلهای از زندگیشون هستن ؟؟؟ ای خدا جون هر جا هستن و هر چی هستن لبخند به دل و لبخند به لبشون باشه و آرامش . دنیا دنیا براشون خدا و آرامش رو می خوام غرق در خوشبختی و عاقبت بخیری باشه تو دو دنیا عزیزم دقیقا احساس متقابلی داریم مامانی جون ... ان شاله این دوستی پایدار و مستدام باشه و دختر گلامون هم دوستای خوبی برای هم باشن .
مامان نازار
25 شهریور 93 7:12
راستی نگران نباشیا به خدا دیدی که آدم گاهی بیخود و الکی دلش می گیره مخصوصا تو بارداری اسمون ریسمون می کنه برای خودش همه چیز تو این مدتم که خونه مامان هستم و از همسری دور بیشتر شده دلتنگی هام و ازش بادلخوری جواب می دم بر عکسم .. بارداری هم خیلی اذیتم می کنه بدتر می کنه اخلاقمو ممنون و ببخش که نگرانت می کنم
مامان نازار
25 شهریور 93 10:40
عزیزم اشکات و قربون خواهری این سن سن حساسیه یه کتاب روانشاسی دارم که توش برای دختر خانوما سن 2-3 سالگی و 6 سالگی رو سنای بحرانی نوشته برای مادراشون که تو این سن از مادرا فاصله می گیرن به باباها نزدیک می شن و کلی کارای عجیب غریب می کنن و لج با مامانا که اشک مادرارو در میاره گاهی که بهش فکر می کنم می ترسم ولی خوب یه مرحلست باید گذروند وقتی می بینی هعادیه و برای همه هست ارومتر می شی ... از طرفی اینجور که من متوجه شدم النا حساسه البته تمام بچه ها همینن دوست دارن توجه همه به اونا باشه و چون پیش پدر مادرا هست د.وست داره همیش توجه به اون بیشتر بشه حالا نوه ها از شهرای دیگه که بیان برای چند روزه نمی تونه تحمل کنه توجهات به سمته اونا هم تقسیم بشه بزرگ تر بشه متوجه می شه الان خیلی کوچولوهه متوجه نیست هنوز نگران نباش عزیزی
مامان نازار
25 شهریور 93 12:24
عزیز پخش نمی شه برام موزیک وبش کلی هم منتظر موندم ولی هنوز پخش نشده
مامان الهام
25 شهریور 93 22:19
28 ماهگیت مبارک ناناسه خوشمله خاله ___‡8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†8¶¶¶8‡‡†††††††††††††††††† ___†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡† ____‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡888‡‡‡‡‡‡ ____‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡8¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡ _____†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡8‡‡‡88‡‡‡‡‡88‡‡‡‡‡‡¶¶¶¶¶¶¶8‡† ____††‡‡‡88888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡88‡8888‡‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8††† ____‡¶¶¶¶¶¶¶888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡888¶¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡††† ___†¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡†††‡‡‡88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8¶¶‡‡†‡†††† ____8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡†††††††‡88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡†††††† ____†¶¶888888¶¶¶¶8††††††††††‡‡‡‡†888‡‡‡‡‡‡†‡†††††††† _____‡¶8888888¶¶¶¶†††††††††‡††††‡†‡‡‡†‡†††††††‡††††† _______¶¶¶888¶¶¶¶¶‡††††††‡†††††††††††††††††††††††††† ________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡††††††††††††††††‡‡‡‡††††††††††††† _________¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡††††††††††††‡‡‡‡‡‡††††††††††† __________8¶¶¶¶88‡†††††‡‡‡†††††††††‡‡‡‡‡‡††††††††††† ___________¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††††††††‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††† ___________‡‡‡‡‡‡††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††‡†† ___________‡††‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††† ___________‡†‡‡‡‡†‡‡‡††††‡‡†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††† ___________‡‡‡‡‡‡8‡8‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†† ___________‡‡‡8888¶8¶¶‡¶¶¶‡†‡88‡‡†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡ ___________‡88888¶¶¶¶¶¶¶¶88‡‡‡‡††‡†‡‡††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡ ___________‡8¶88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡†††‡††‡††‡‡††8¶88‡‡‡‡‡ ____________‡¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡†††‡†††††††††‡‡‡¶¶¶88‡‡ _____________†¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡‡‡†‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶†‡‡‡‡ _______________¶¶¶¶¶¶¶¶‡¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶888‡††8‡88†††‡‡‡‡ ________________†¶¶¶¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡‡††‡‡88‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡ ___________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡8888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡ ____________________‡¶¶¶¶¶¶†8‡‡88‡8888888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡ _____________________†8¶¶¶¶88888¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡††† ______________________†‡¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶888‡‡‡‡‡‡‡ 8888
دختر آسموني
26 شهریور 93 9:10
بوس براي اين موش موشي خوشگل. الهي صد ساله بشي.
مامان منصوره
پاسخ
آمین،مرسی عزیزم،ببوس آسمون جونو
مامان لیانا
27 شهریور 93 2:19
پیشی کوچولو پیشی ملوسه 28 ماهگیت مبارک..منصوره جون دوسال و چهار ماهگی یا دو سال شش ماهگی?چند بار پیام گزاشتم ارسال نمیشد میگفت کد امنیتی صحیح نیست
مامان لیانا
27 شهریور 93 2:21
پیشی ملوسه پیشی کوچولو بیست و هشت ماهگیت مبارک...منصوره جون دو سال شش ماهگی یا دوسال و چهار ماهگی؟؟چند روزه میام پیام بزارم ارسال نمیشه میگه کد خطاس
مامان الهام
27 شهریور 93 21:56
خصوصی
مامان الهام
27 شهریور 93 21:56
88025
مامان لیانا
29 شهریور 93 2:24
عزیزم پس النا جونم الان سی ماهه هستن..نوشتید 28 ماهگیت مبارک
دختر آسموني
29 شهریور 93 13:03
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت ......... ، حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،یک پاییز خوشرنگ ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد ...................... توی کوچه و پس کوچه هایش بغض. نباشد ..............، پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد .... یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد،میمانیم به امید پاییزی كه نه از فاصله خبری باشد نه ازدرد. نه از زخم نه از جنگ نه از فقر،به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد.... به اميد صلح.. به اميد عشق.... به اميد شیرین ترین لبخند ها....
مامان فائزه
29 شهریور 93 21:39
سلاااااااااااااااااااااااااااااام عزییییییییییییییییییییزم منصوره جان من معذرت می خواااام خووووووب واااااای من نبودم چه خبر بوده چقدر النا جون ناز شده،چقدر هم پستهای زیبا گذاشتی عزیز باور کن خودم بیشتر ناراحتم که نمی تونم بیام و با هم باشیم سرکار میرم و جوجو هم خیلی وقتم و می گیره اصلا نمیشه که بیام باور کن مامانی مهربون و دوست خوبم که همش یادمون می کنی و هستیالنا جون رو ببوسش محکم
مامان لیانا
31 شهریور 93 11:46
حالا منصوره جون میگه این مرجان چه گیری داده النا چند ماهشه چون لیانا و النا تقریبا ده ماه باهم اختلاف سن داشتن به حساب من النا سی ماهه میشه لیانا هم چند روز دیگه بیست ماهه
مامان نازار
2 مهر 93 7:05
سلام مامانی جونم خوبی عزیزم دختر نازمون خوبه ؟؟؟ موش موشی خاله ؟؟؟؟ عزیز حدود 38 هفته من می شه برای 26 و 27 و 28 مهر یعنی دکترم تو اون 3 تا روز اتاق عمل داره اگه دیگه بقیه کمک نکردن و خیلی اذیت کردن که باید حتما سزارین کنی تو خانواده ما بر عکسه از خواهرم که خودش تو بیمارستان کار می کنه تا مادرم که با ترس همیشه می گه سز یا طبیعی هیچ کس حمایتم نمی کنه احتمالا اگه سز صد درصد شد با دکتر برای 27/7 هماهنگ کنم تاریخ قشنگتری می شه برای تاریخ تولد ... هفته 31 نی نی 1650 گفت سونو گرافی بهم خیلی دوست دارم با این اضافه وزنی که پیدا کردم حداقل یه نی نی توپولی بیاد بغلم عاشق نی نی های توپولی هستم البته نی نی توپولی خوبی هایم داره برای بغل کردن عوض کردن حمام دادن یا اینکه معمولا خوبتر شیر می خورن و زردی کمتر میگیرن توکل به خدا سالم باشه ... کار اتاقش هنوز تموم نشده چشم به روی چشمام اتاقش که تموم شد از تک تک وسایلش عکس می زارم صد درصد ... ای جانم تو چند هفتگی سونو رفتید گفتم النای ناز 2200 هست ؟؟؟ البته 2800 خیلی عادی شده برای خانومای سزارینی چون 38 هفته دنیا می ان نی نی ها اگه زایمان طبیعی بود و 40 هفته پر میشد اونموقع همگی به وزن بالای 3200 می رسیدن خدا حفظ کنه خانوم خانومای مارو
مامان نازار
2 مهر 93 10:16
اولش متوجه نشدم الان دوباره نظرتون رو خوندم یعنی النای ناز 35 هفته دنیا اومدن و 2800 گرم بودن ای جانم اگه می رسید به 38 هفته حدود 3400 شده بود و 40 هفته دیگه 3800 به بالا رو رد کرده ای توپولی مپولی خالش ای جانم خدا حفظش کنه
دختر آسموني
2 مهر 93 13:55
منصوره جون كجايي؟ نكنه رفتين مسافرت؟؟؟؟؟؟؟
مامان منصوره
پاسخ
میام پیشت عزیزم
خاله منیژه
3 مهر 93 10:46
روش آموزش کودکان شرقی و کودکان غربی....... 1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند.. 2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد. بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است. 3- بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شده‌ام!!) 4- بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند. بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کندپ 5- بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند . بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمی‌زند) 6- بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد. بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند. 7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود. در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است.. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بکند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
مامان منصوره
پاسخ
مرسی خاله جون استفاده کردیم
خاله منیژه
3 مهر 93 10:52
النای عزیزم: آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند....