الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

به دنیا اومدیتا دنیای ما شی.....

1393/8/20 0:45
نویسنده : مامان منصوره
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنینم ، فرشته آسمونیم الناجووووونم،

یک ساله دیگه هم گذشت و تو یک مهر ماه وآبان ماه دیگه  رو هم پشت سر گذاشتی. در این مدت با هم بازی های زیادی کردیم ، شعر خوندیم، پارک رفتیم و مهمونیهای دوستانه و خلاصه کلی خوش گذروندیم.

از روزهای مهر ماه بگم،که واقعا هوا بهاری بود ،احساس خوبی داشتم،ازاون هوا های که از سرماش دلت میخواد بری تو آفتاب تا از گرماش لذت ببری.....

آخرای مهر ماه بودکه نمیدونم چی خورده بودی که بهش حساسیت داشتی،کف دستت وبالای لبت دون دون زده بود وکارمون دکتر رفتن بود چون مدام میخواروندی مخصوصا کف دستت رو.....

بعد هم سرما خوردگی که اونم آلرژی فصلیه4 روز تموم بالا می آوردی حتی وقتی آب میخوردی مادر فدات بشه که خیلی اذیت شدی،البته به هر دومون خیلی سخت گذشت......حالاهم خیلی بهتری،امیدوارم هیچ وقت روز بد نداشته باشی.....

از این روزهات بگم که شدیدا شیطون شدی...شدیدا مستقل شدی و شدیدا بد خواب شدی.....

از این که دوست داری خودت لباس بپوشی،هر چی که خودت دوست داری....دوست داری لباسهای منو   بپوشی  و وقتی میپوشی با افتخار راه میری .....واسه بیرون رفتن باید کلی باهات کل کل کنم تا لباس بپوشی،لباس زمستونی رو اصلا دوست نداری تا جای میریم یا میرسیم خونه خودت همه رو در میاری و فقط با زیر پوش.....

شدیدا عاشق بابا سعید شدی هر کاری میکنی واسه بابا میکنی زیر چشمی نگاش میکنی.....واسش نازو عشوه میدی،واسش میخندی،گل همیشه بهارم ،  قند عسلم،النای  مامان،جیگر مامان ، بهترین لحظه هامون،  وقتیه که با تو هستیم و باهات بازی می کنیم. تو هر روز که می گذره برای من و بابایی شیرین و شیرین تر می شی و بابایی بیش تر به تو  وابسته.

از بد خوابیهات بگم که باید کلی واست حرف بزنم کلی نازت کنم کلی بوست کنم تا بعد از 1 ساعت اونم  ساعت 1 یا 2 شب بخوابی،ای جان مادر و وقتی هم میخوابی دلم میخواد ساعتها بشینم وبهت نگاه کنم،به پوست نرم و خوشرنگت خیره بشم.....به انگشتهای ظریف و کوچیکت که روی صورتمه فکر میکنم.....به لباسهای صورتی با  گلهای سرخابی که تن دخترکمه نگاه میکنم.....سرم رو لای موهات میکنم،موهاتو بو میکنم،یک نفس عمیق میکشم و چنان تو ریه هام نگهش  می دارم که تا سالها بتونم با همون هوا خوش باشم.....بوی عطر خدا میده.....آره بوی خدا میدن این فرشته های کوچولو.....یاد خدا می افتم.....خدایی که همین نزدیکیهاست.....

آماده شدیم بریم دکتر.....

اینم یه بار دیگست که میخوایم بریم دکتر.....اونروزی بود  که دکتر واسه حساسیتت مجبور  شد آمپول بده،جان مادر خیلی گریه کردی.....

یه روز رفتیم خونه عمه من و تو و مهدی و پویا رو ایون عمه بازی میکردین.....

آفتاااااب پاییزی.....

راستی یادم رفت بگم موهاتوکوتاه کردم واسه اینه که بستن موهاتم معضلی شده بود واسم.....

یه روزم رفتیم خونه مادر جون واستون برگای خشک و جمع کردم و تو باقچه واستون آتیش زدم کلی خوشحالی میکردی و سعی میکردی با فوتت خاموش کنی.....

یه روز رفتیم خونه دلژین دختر دوست من که1 ساله بود ونمیتونست باهات بازی کنه ولی یه  پسر 4 ساله به اسم محمد طاها بود که حسابی شیطونی کردین.....

اینجا خونه خاله سمیراست دوست من،و اونم آقا شایانه که 3 ماه از شما بزرگتره.....

دختر مستقل من،ببین چقدر مرتب لاک زدی.....

بابا حمومه و شما پشت در با کیف منتظرشی.....

با خودت بازی میکنی،داری به مرغت آب میدی.....تخم مرغها رو هم انداختی تو ظرف آب.....

آماده شدیم بریم تولد پانیز،دختر خاله بابا که 11 سالش میشد.....

اینم یه مدل لج کردن دیگه.....

گفتم هر جا بری لباستو در میاری،رفتیم شادینو،

خیلی اینجا رو دوست داری.....

بار الها ...

قدرتی به من ببخش  تا پس از تو قوت قلب کودکم باشم

 دستانم را چون چتری سایبانش سازم

 تا در سایه آن رشد کند

 زمزمه صدایم نوای آرامش او باشد و گره نگاهم ، با چشمان زیبایش

 غصه را از دل کوچکش برباید

 نوازش هایم ، موجی از امید در او بیافریند

و بوسه هایم ، بارقه شوق را برچشمانش بنشاند

 لالایی شبانه ام ، آرزوهای شیرین را به خوابش بیاورد

 و رویایی دل انگیز را برای او رقم زند

 پروردگارم

 پروردگار مهربانم که جز تو مرا پناهی نیست

هرگز کودکم را ، پاره تنم را ، نفسم را،  در تنهایی وا مگذار او را به تو میسپارمش.

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (7)

افسون
20 آبان 93 0:52
سلام عزیزم . ماشالله دخمل خیلی نازی داری . خدا حفظش کنه . وبلاگت هم خیلی قشنگه .
مامان منصوره
پاسخ
مرسی عزیزم،نظر لطفتونه
مامان خدیجه
20 آبان 93 10:21
واي الناجون ما مريض شده الان حالش چطوره واي وقتي اين بچه ها مريض ميشن حاضرم خودم مريض بشم ولي دلبندم هرگز از طرفم ببوسيدش اين دخمل ملوسو
مامان منصوره
پاسخ
الان خدا رو شکر خوبه،واقعا هم همینطوره،ایشالله هیچ بچه ای مریض نشه
✿مامان آروشا✿
20 آبان 93 14:29
خیلی با احساس و زیبا نوشته بودین. واقعاً این بجه ها بوی خدا میدن. قربون النای گلم چقدر ماه و شیطون شده. امیدوارم مریضی ازش دور باشه. چه عکس های نازی هم از دختر گلم گذاشتین. هزارماشاا... حتما مامانی برای دختر گلم اسپند دود کنید. به خدا می سپارمتون
مامان منصوره
پاسخ
مرسی مامانی عزیز،ممنون بابت دعای قشنگت،آمین،ببوس آروشا جونو
مامان مهدیه
23 آبان 93 17:07
خدا بد نده .خدا رو شکر که بهتره ماشالله برای خودش خانمی شده
مامان منصوره
پاسخ
خدا رو شکر بهتره عزیزم،ببوس دختر گلتو
مامان مطهره
24 آبان 93 2:06
چه لباساي خوشملي داريهمشون بهت مياد خاله جون
مامان منصوره
پاسخ
مرسی مطهره جون،ببوس النا جونو
دختر آسموني
25 آبان 93 9:20
ما هم همين مشكل بي خوابي و دير خوابيدن آسمان رو داريم. عزيزم عكسا فوق العاده بودن كلي اذت بردم. فداش بشم با اون لاك زدنش. مبارك باشه مو كوتاه كردنت. بهت مياد خانوم كوچولو.
مامان منصوره
پاسخ
ممنون خاله جون مهربون،ببوس دختر گلتو
دختر آسموني
26 آذر 93 8:13
فداش بشم قرتي خانوم. با اون لباساي خوشگلش.