23 ماهگیت مبارک عزیزم......
دختر زیبایی من......
23 ماهگیت مبارک،این روزها به هر دومون خیلی سخت میگذره،نمی دونم چرا؟زیاد بهونه گیری میکنی همیشه بهم چسبیدی و دوست داری بغلت کنم و یا همیشه ببرمت بیرون......
میدونم و اعتقاد دارم مهمترین وظیفه من کنار تو بودن وبه تو رسیدنه و همراهی و لذت بردن از وجود نازنین تو.....چه کنم که بعضی وقتهاکم میارم و وقتی میای و دستاتو دور گردنم حلقه میکنی و منو میبوسی تموم خستگیهام میریزه دوباره انرژی میگیرم برای با تو بودن و به تو رسیدن،هر چند فکر میکنم همه لج بازیهات بخاطر دندونت باشه،
اینجا نشوندمت که بیرونو نگاه کنی ......
زمانی هم که صدات در نمیاد داری یه خراب کاری میکنی......
دیگه منت مامانو نمیکشی که بهت آب بده خودت صندلیتو میگیری و میری روی ظرف شویی آب میگیری و میریزی روی زمین......
اینجا آماده شدیم بریم خونه مادر جون شما هم نشستی رو پله تا بابا بیاد دنبالمون......
میوه ی دل من دوستت دارم زیاد......
اینجا حیاط مادر جون ایناست که اومدیم سبزی بکنیم و شما هم آفتاب ببینی......
گفتم که دیگه منت مامان و نمیکشی صندلیتو میگیری و هر جا که قدت نمیرسه ازش استفاده میکنی......
گلدونه مامان،مامان فدایی کنجکاوییات......
داری کارتون نگاه میکنی......
و تو میخندی جان مادر،نه اینکه این هم جزء بازی تو بوده،نه اینکه تو با هیچ اهدی رو در بایستی و تعارف نداری،
از دنیای ما بی خبری......
زندگی کن شاد شاد......
تو و نگاه کردن به تو سیرابم نمی کنه......النای من نمی دونی چقدر خدا رو شکر میکنم برای داشتن تو......
فکر نکنی بی خیالتم قیچی خودته......
دوستت دارم زیادددددد عزیزم......دوستت دارم بی حد......بی انتها......